♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥
آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!
تکیه ام رو داده بودم به دیوار
و با سکوت تلخی نگاه می کردم همه چیز رو
یه سیگار از جیبم در آوردم و فندکی رو که تازه خریده بودم روشن کردم
و گرفتم طرف سیگار یه پک به سیگار میزدم
و یه پک به افکاره شکست خورده ام
سیگار طعم کاکائو می داد و من متنفر از کاکائو
شیرینی در زندگی ام حس نکرده بودم و نکرده ام
مردم از جلو ی من با شتاب رد می شدن و می رفتن
با خودم گفتم آره راسته می گن
می آیند می مانند عادت می دهند و می روند
و من نیز می گویم این است رسم مزخرف زندگی
بعد از چند دقیقه صدایی شندیم که می گفت دستت سوخت کجایی
نگاهی به ته سیگاری که دستم بود کردم
و داغی احساس کردم که نشانه ی سوختگی دستم از سیگار بود
و من گفتم اشکالی نداره دلت نسوزه با نگاهی سرد و پر از غم گفت
یادم انداختی تمام حسرتی که برای زیبا زیستن خورده ام
و به دست نیاورده ام
سیگار دیگه ای از تو جیبم درآوردم و تعارف کردم به اون
گفتهمیشه سیگار می کشی گفتم نه این سیگار نیست
این غمه غمی که دود داره و به ظاهر شیرینه
اما نیست و درباطن تلخه مثل زهر
پی نوشته : (منظور از سیگار همون غم منه )غم تشبیه شده به سیگار
**نســــــــــیم**
قالب : بلاگفا |